و باز هم کمال
قطعه یی را گم کرده بود و دل آزرده بود. پس عزم جست و جو کرد ، برای یافتن قسمت گم شده اش. و همانطور که می غلتید و پیش می رفت آوازی این چنین می خواند: گم شده ام را می جویم گم شده ام را می جویم به هر جا سر...
View Article68
بسیاری از سخنرانان موفق به خصوص در حوزه قانون جذب نظیر ایسترهیکس نظریه جالبی دارند. آنها میگویند اگر انسان بتواند فقط 18 ثانیه روی چیزی که واقعا میخواهد تمرکز کندیک زنگ بزرگ در کاینات به صدا در می آید...
View Articleنیاز
يك تاجر آمريكايى نزديك يك روستاى مكزيكى ايستاده بود كه يك قايق كوچك ماهيگيرى از بغلش رد شد كه توش چند تا ماهى بود! از مكزيكى پرسيد: چقدر طول كشيد كه اين چند تا رو بگيرى؟ مكزيكى: مدت خيلى كمى!...
View Articleچشمان من
شب در چشمان من است به سياهي چشم هايم نگاه كن روز در چشمان من است به سفيدي چشم هايم نگاه كن شب و روز در چشمان من است به چشم هاي من نگاه كن پلك اگر فرو بندم جهاني در ظلمات فرو خواهد رفت
View Articleسیب
یک خانم معلم ریاضی که به یک پسر 7 ساله بنام عليرضا ریاضی یاد می داد. یک روز ازش پرسید: عليرضا اگر من بهت یک سیب و یک سیب و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟ تا چند ثانیه عليرضا با اطمینان...
View Articleتفسير عشق از نگاه بچه ها
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف...
View Articleدوچرخه
زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این كه دست از ركاب زدن بردارد. اوایل، خداوند را فقط یك ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه كه همه عیب و ایرادهایم را ثبت ميكند تا بعداً تك تك آنها را...
View Articleعشق از نگاه بچهها
دوست دارم دو تا چیز رو توضیح بدم ..... بگذریم ... شکل ورود به مطلب حاضر کمی متفاوت با دیگر مطالب این وبلاگ، امیدوارم نظرتون رو جلب کنه... به جای مطلب اول این رو توضیح می دم که آمار وبلاگ داره میرسه به...
View Articleقایم با شک
زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند. آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از...
View Article!!!!!
پسر به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند... مادرش دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می...
View Article
More Pages to Explore .....